پیامبر رحمت


ریزگردها | روانشناسی
آموزش زبان | مسکن قزوین
کرمان | کوله پشتی
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت

پیامبر رحمت

>>روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی آن است. > >گفت به صاحب شتر بگویید خود را برای مواخذه خداوند در روز قیامت آماده کند.>کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد زیرا اعتقاد داشت که او مرد خوش اخلاقی >است که همواره با عفت رفتار می کند> >مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد و >یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی. اصحاب عصبانی >شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت شماها باید طرف >صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم >بدون لرزش صدا بگیرد> >گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید، به کار خود ادامه >دهید و نهال را بکارید> > >گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد. قبل از سفر از او >پرسیدند تا چگونه این کار را انجام دهند. گفت تعلیمشان دهید و آسان بگیرید. سه >بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود> > >مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که در روز با همسر خود نزدیکی کرده و لذا >روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره بدهد تا خداوند او را ببخشد. پیامبر >گفت باید 60 روز روزه بگیری. جواب داد توانش را ندارم. گفت برده ای را آزاد کن. >جواب داد، برده ای ندارم. گفت 60 فقیر را سیر کن. جواب داد بی پولم. پیامبر قدری >خرما به او داد و گفت به مردم مستحق بده. جواب داد خودم از همه مستحق ترم. پیامبر >لبخند زد و گفت برو و با همسرت این خرماها را بخور تا خداوند تو را ببخشد> >بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم> > >گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید. بدانید که >حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید> > >گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد> > >روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود تا با آن موهای خود >را مرتب کنی؟> > > >می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید> > >در زمانی که قدری با کفار صلح شده بود. به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای >طائف، عازم انجا شد. چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده >اند... نخواست بعنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند> >>در زمانی که دختران سنگسار می شدند،دختران خود را برروی زانو می نشاند و در جلوی >دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا >دختر؟ گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.> >وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد، بسیار گریست. گفتند چرا اینقدر بی تابیمی >کنی؟ گفت گریه از رحم است. کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند> >هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را بدلیل مصیبتی دانستند که به >پیامبر وارد شده، حتی کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند اما او از این موقعیت >استفاده نکرد. به بالای منبر رفت و گفت: خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر >نمی گیرد و نخواهد گرفت. خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است> >هنگام طواف کعبه، سوار بر شتر بود و حتی حجرالاسود را با عصای خود لمس نمود. از >تعلیمات پیچیده فقهی خبری نبود. دینی ساده بود و پر از عرفان و معنویت. وقتی سوار >بر شتر طواف می کرد، ان قدر معنویت و احساس موج می زد که مشاهده کنندگانش به گریه >می افتادند> >روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهودی برخورد که در حال ساز زدن و خواندن >بودند، او را به بزم خود دعوت کردند و او پذیرفت. شخصی از اصحاب او را دید و به >یهودیان حمله کرد که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و >به صحابی گفت که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد> > >گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام >بگذارید> >به او گفتند این که در قرآن آمده است که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای >دین یهود) را به جای خدا می پرستند، به چه معنا است؟ گفت همین که حرفای علمای دین >خود را بعنوان حرف خدا می پذیرند و تحقیق نمی کنند، یعنی پرستش. به اصحاب گفت که >هر چه بر سر یهود و مسیحیت آمده، بر سر امت من همخواهد آمد و زمانی می رسد که آن ها >نیز، علمای دینشان را بجای خدا بپرستند> >روزی گروهی مردان رقاص سیاه پوست از افریقا به مدینه وارد شدند و از قضا وارد مسجد >پیامبر گشتند و در مسجد شروع به ساز زدن و رقاصی نمودند، او آن ها را بیرون نکرد و >نگفت که به خانه خدا توهین نموده اید، لبخند می زد و حتی دختران خانه خود را بر >دوش سوار کرد که در میان جمعیت، بتوانند رقص سیاهان را ببینند> > > >او پیامبر اسلام بود، رحمة للمومنین، رحمتی برای جهان. .اسلام، محمد بود. رحمتی >جاودانه برای مردم جهان> > > > > >> >> > 




:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : کویر
تاریخ : یک شنبه 23 بهمن 1390
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: